سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

ویروس لعنتی

سلام عزیزم قربونت برم جوجه ریزه میزه من که با این مریضیت ریزه میزه تر شدی . عزیز دلم از جمعه ظهر که از خواب بیدار شدی شروع به (گلاب به روتون) استفراغ کردی . بدیش این بود که خیلی هم از رفلکسش میترسیدی و گریه میکردی و ملتمسانه منو صدا میکردی. بعداز ظهر با بابایی و خاله زری رفتی دکتر و من که شستم از آمپول خبردار شده بود  ترجیح دادم بمونم ، آخه جوجه من اصلا طاقت گریه هاتو ندارم. هرچند تو خونه مادرجوونم همش با خودم میگفتم اشتباه کردم باهاتون نیومدم. تازه از دکتر که برگشتی دل پیچه گرفتی و از بغل من بغل هیچ کس نمیرفتی . شب با اینکه واست شیاف استامینوفن گذاشتم با از دل پیچه بیدار شدی و چنان به خودت میتابیدی که اشک منم درآوردی. اسه...
27 خرداد 1392

جوجه بیمار و خاله پرستار

جوجه طلای من این دو سه روزه مریض شدی و کلی دل هممون برات غصه دار شد. روز جمعه که اومدم خونه مادرجون دیدم که بی حال خوابیدی تو بغل مامانت و حتی تو بغل فاطمه هم نمی ری. جوجه من فدات بشم  آخه آدم نمی تونه تحمل کنه که تو که یه لحظه رو پاهات بند نمی شی بی حال یه گوشه بخوابی و هیچی نگی. خلاصه که یه اسهال استفراغ تو رو به این روز انداخته بود و مامان و بابات هم که دم به گریه بودن. بابا نخوردین نون گندم ندیدین دست مردم!! خوب بچه همینه مریض میشه و خوب میشه اصلا بزرگ میشه یادش میره مگه نه جوجه طلا؟  دیروز حالت خوب نبود من و مادرجون اومدیم پیشت. شیطون بلا کارائی که اجازه نداری زمان سالم بودن انجام بدی رو دیروز انجام دادی هااااا...
26 خرداد 1392

خونه خاله کدوم وره؟

به به سپهرجان...خوش اومدی به خونه خاله . من فدات بشم که وقتی درِ خونه خاله رو می بینی ذوق می کنی و خاله خاله میگی. پسرک باهوش آخه کی گفته با این شیرین زبونی هات اینقد خودتو واسه همه لوس کنی. جوجه دیشب که اینجا بودی کلی برامون حوف زدی. هی شکلات می خواستی و می گفتی شوکو. من فدای تو بشم که معنی حرفا رو خوب می فهمی. از بس شکلات می خواستی و می گفتی خاله خاله منم گفتم خاله بی خاله و تو سرتو مثه یه جوجه انداختی پایین و از آشپزخونه رفتی بیرون . آخه کوچولو تو فردا می خوای مرد بشی چرا اینقدر زود بهت بر میخوره؟ هان!!!!  من فدای تو بشم که هر وقت میای خونمون فرداش باید دنبال همه چی بگردم. یه سری چیزارو که خودت میبری این ور اون ور، یه سری چیزا...
20 خرداد 1392

خاله اومده... چی چی آورده

سلام خاله. جوجه شیطون و بلا. بلاخره مامانت واسه من یه اکانت درست کرده تا برم وبلاگتو آپ دیت کتم. منم می خوام هی بیام از کارای شیرینت بنویسم  که با هم کلی صفا کنیم. جوجه، آفرین که وقتی من یه روز با مامانت صحبت نکنم میری گوشی تلفن و برمی داری و می گی خاله... بازم به معرفت تو... منم از این به بعد برات توی وبلاگ جبران می کنم. فدات...
12 خرداد 1392

پسرک باهوش من

سلام عزیز دلم . قربونت برم الهی که روز به روز به دامنه لغاتت اضافه میشه جوجه خواستنی من. از کلماتی که یاد گرفتی تاب بازی (کم کم داری کلمات دوبخشی رو میگی ) شیرینی ، خرگوش ، دستشویی، فرشته ، دماغ ، ابرو، چشم و گوش و سر ، راضی ، عمه ،یخچال  چند روز پیش رفتی سر کشوی لباس ها و دامنی رو که فاطمه (حدود یکسال پیش) خونمون پوشیده بود برداشتی میگی فا ، فا . آخه تیززززززززززززززززززززهوش چه جوری هنوز یادته تو اون موقع ها نی نی بودی. تازگی میری سر کشوی لوازم تحریر و میدونی که من بیام دعوات میکنم . تا چشمت میفته به من شروع میکنی به زیر زیرکی خندیدن و تا من خنده ام نگیره ول نمیکنی (منم که نیشم شل). سبد پارک رو شستم گذاشتم کنار ...
12 خرداد 1392
1